با رجا به کجا چنین شتابان؟!

 

گران فروشی در قطار رجا

 

ما ایرانی ها خود را دارای تمدنی چند هزار ساله می دانیم و بدان می بالیم و بی آن که نیم نگاهی به دور و نزدیکمان بیاندازیم، هنر را نزد خود پنهان می دانیم و بس!

 

حکایت این خود بهتر بینی و تعریف و تمجیدهای مسئولان و رسانه ها از ما ملت نیز، مزید بر علت شده و از شنیدن این که ما ایرانی ها میهمان نوازیم و مهربانیم و صبوریم و صدها صفت شایسته که لنگه نداریم بسی خرسند و خجسته ایم!

 

همین بادکردن بادکنک خودبهتر بینی است که کسی نمی پرسد چرا در گذر از یک در، به هم تعارف می کنیم اما در رانندگی مسابقه حق خوری راه می اندازیم یا چرا با این همه سابقه خودروسازی در کشور، چنین آمار بالایی از تصادف داریم؟ و صدها چرای دیگری که انگشت اتهام را به همین فرهنگ گسسته مدرن امروزما از سنت های زیبای گذشته و تلفیق ناهمگونی های امروزی با پلشتی های دیروزی نشانه می رود.

 

 

برگه شکایتی که به جایی نرسید!

 

یکی از همین فرهنگ های غلط و دلخور کننده، بی تفاوتی نسبت به حق خوری و اجحاف در حق خودمان است که نه از سوی دشمن که به دست هموطنمان صورت می گیرد و قطعا ما نیز به نحوی آن را جبران می کنیم و از خجالت او در می آییم!

 

برای نمونه به آخرین موردی که برای خودم و ده ها نفر از هموطنان پیش آمده اشاره می کنم تا موضوع روشن تر شود.

 

با خرید اینترنتی یک بلیط قطار درجه یک، شما تصورات جالبی از مسافرت قطار خواهید داشت که کافی است برای سیاه کردن ذهن خیال پردازتان در موعد مقرر در ایستگاه حاضر شده و به قطار مورد نظر سوار شوید!

 

قطار تهران نیشابور به شماره 354 به تاریخ 6/4/90 ساعت 12:10 حرکت می کند و شما پس از مدتی تحمل گرمای تابستان متوجه می شوید قرار نیست دستگاه خنک کننده روشن شود و چند بطری آب که تنها مدتی در آب خنک نگهداری شده به زودی آماده دم کردن چایی می شود!

 

و قتی بیشتر گرما زده می شوید که می فهمید دیگر سالن ها مشکلی ندارند و این شانس سوراخ شماست که سالن شماره 3 را بی کولر کرده است.

 

پس از اعتراض مسافران ، تنها برخی که کودک همراه دارند در توقفگاههای بعدی به سالن های دیگر فرستاده می شوند و البته مسافران جدیدی جایگزین می شوند.

 

هوای قطار و بادهای گرم دشت هم، چنان است که اصلا امکان خواب و استراحت وجود ندارد چون باعث تعرق بیشتر می شود و حتی نمی توان یک صفحه کتاب خواند تا اوقات فراغت را فراموش کرد! هر کاری و هر حرکتی تهوع آور است اما از ماموران قطار و رئیس خبری نیست!

 

پشت برگه بلیط نوشته یکی از موارد جبران خسارت، خرابی سیستم تهویه است و این تنها دلخوشی است که شاید عذرنخواستن رئیس قطار و ندادن یک بطر اضافی آب را جبران کند!

 

پس از ساعت ها شکنجه دوستانه در قطار به مقصد می رسیم و در شاهرود پیاده می شویم. متصدی فروش بلیط می گوید تنها درصورتی پول بلیط مسترد می شود که رئیس قطار، خرابی را به مسافران اعلام کند و نقص را گزارش دهد تا پس از یک ماه، شما با در دست داشتن مدارک و مراجعه به مراکز فروش به بخشی از پول بلیط برسید!

 

در اتاق مدیریت مشکل را مطرح می کنیم تا قطار حرکت نکرده به آن رسیدگی کنند اما روی صندلی مقابل تان چند نفر جابجا می شوند و شما نمی دانید که مخاطبتان کیست!

 

می گویند این مشکل مربوط به مرکز است و به ایستگاه ربطی ندارد اما اگر تمایل دارید می توانید شکایت کنید! تنها مشکل این است که برگه شکایت در کل اتاق ها و کمدهای ایستگاه شاهرود وجود ندارد! یک برگه پیشنهاد و انتقاد می گذارند روی میز که بنویسی!

 

می نویسی خلاصه همه آن چه در بالا خواندید و می گویند مسئول ایستگاه آقای رحیمی است اما نه شماره ای و نه کد رهگیری !

 

فردا که می خواهی به مشهد بروی باز می روی سراغ آن چند نفری که روی صندلی رئیس می نشینند و می پرسی از سرنوشت گزارش ات. با صدای آرام تری می گوید موظف نیست این جواب را بدهد اما مشکل از شارژ برق بوده که سیستم خنک کننده کار نکرده و خودش هم می گوید شاید قانع نشوید! می گویم این را می دانم که نقص فنی از برق بود چون متصدی مدتی با تابلوی برق کلنجار رفت اما کاری از پیش نبرد اما این چه ربطی دارد به شکایت ما؟ من که به استرداد پول بلیط امیدی ندارم چون دیگر مهلت تمام شده اما می خواهم مسئول متخلف شناسایی شود و این واگن از مدار خارج گردد تا دیگر هموطنان به زحمت نیافتند. سر آخر می گوید علت همین بوده و اگر می خواهی گزارش را بفرستم تهران!

 

پس از دو روز توقف و زیارت، نیمه شب به ایستگاه راه آهن مشهد وارد می شوی و مردی با صدای نخراشیده که زحمت یک سرفه کردن به خودش نمی دهد اعلام می کند شماره قطار شما را و چون شب است و هوا مطبوع تر، استراحت می کنی تا شاهرود!

 

نظافت واگن قطار

عصر ساعت 16:20 باید در ایستگاه شاهرود باشی برای حرکت به سوی تهران و دعا می کنی که راننده تاکسی به موقع برساندت! می رسی اما خانم محترمی که در وقت استراحت قرآن می خواند پشت بلند گو اعلام می کند قطارتان یک ساعت و بیست دقیقه تاخیر خواهد داشت!

 

دقیق تر که می پرسی می گوید از مشهد حرکت کرده اما میانه راه خراب شده و در حال تعمیر است و ساعت 19:05 دقیقه به ایستگاه می رسد! این پنج دقیقه می کشدت! چه قدر دقیق محاسبه شده همه چیز! حتی مدت تعمیر قطار!

 

ساعت 19:20 دقیقه پله ها را می روی بالا سوار می شوی ! آب بطری که تمام می شود می دانی که از سیستم خنک کننده و پریز برق خبری نیست چون اولا این ها تجملات هستند و قطار جای این کارها نیست ثانیا قطار قبلی درجه یک بود آن وضعش بود این که درجه 2 است و باید فرقی داشته باشد یا نه؟ تازه شب است دیگر بگیر بخواب چون پیش از ساعت 21 قرار نیست لامپی روشن شود چون لازم نکرده! بعد از آن هم روشن می کنند که بدانی چراغی هست و به غفلت نخوری و گرنه آدم خواب چه نیازی به نور دارد!

 

تشنگی را می خواهی با چایی برطرف کنی از متصدی مربوط درخواست می کنی یک آب جوش در لیوان یک بار مصرف با یک چای کیسه و دو حبه قند بدهد و می دهد. دستت از دلت کم تر می سوزد و قتی می گوید 425 تومان بده برای همین یک لیوان بااحتساب مالیات بر ارزش افزوده! اعتراض می کنی می گوید این نرخ دولتی است! حتما دولت سیار هم داریم چون قطارها که در دست شرکت های خصوصی است!

پیگیری می کنی و می بینی که چه قیمت هایی زده اند روی یک کاغذ بی آرم و امضا اما به نام یک شرکت و نیز رجا که سفر خوشی را آرزو کرده و آرزو بر رجا عیب نیست!

 

مامور قطار می گوید حتی اگر دوروز هم قطار تاخیر می کرد خسارتی به شما نمی دادند چون قطار شما عادی است. این یعنی یک فحش محترمانه به طبقه متوسط به پایین یا طبقه مرفه بد شانسی که قطار ویژه گیرش نیامده است! البته اگر آن قطارها بهتر باشد! ولی گویا تفاوتشان در اخذ هزینه غذا و خدمات است و گرنه ریل و لوکوموتیو و واگن و کوپه همان است!

 

این است که می دانی شکایت به جایی راه نخواهد برد اما باز وقتی در تهران نیمه شب می رسی سراغ مدیریت را می گیری. یک نفر می گوید که من تنها مسئول سالن هستم و برادران همکارهم در ساعت اداری تشریف دارند و یک برگه شکایت می دهد که با شماره بازرسی در وقت اداری تماس بگیری برای پیگیری شکایتت!

 

فردا وقت اداری تماس می گیری می گوید وقت نماز است! بعد از نماز تماس می گیری بالاخره گوشی را برمی داردو می گوید چنین شکایتی ثبت نشده! انگار اصلا ریل راه آهنی در کشور وجود نداشته باشد. شماره می دهد برای شکایت تلفنی. آن خانم گوشی را برمی دارد و می گوید چون تا مقصد که نیشابور بوده نرفتی پس قطار، محلی محسوب می شود و شکایت جایگاهی ندارد و این یعنی یک فحش مودبانه تر با معنی خودش! می گویم من پول نخواستم؛ رفع نقص کنید. عذرخواهی می کند مودبانه تر و مشخصات را یک به یک می گیرد و هر بار چند لحظه آهنگ مختارنامه می گذارد تا کار فرهنگی هم کرده باشد. دست آخر با عرض پوزش می گوید سیستم خراب است و مشخصات ثبت نمی شود. وصل می کند به همکار دیگرش با یک آهنگ دلهره آمیز! دوبار برایش درددل می کنی و مشخصات می دهی و باز هم سیستم خراب است چون شبکه است مثل شبکه ریلی کشور!

 

می گوید وصلتان می کنم به تلفن گویا دوباره دردل کن و مشخصات را بده و دکمه مربع را بزن تا کد رهگیری بگیری و تو بارها دکمه مربع را میزنی و خبری نمی شود و حدس می زنی مشکل از شبکه باشد اما دیگر کسی نیست که مودبانه از او تشکر کنی!

 

این بود پایان خوش ماجرا و یادت می آید که یادت رفت از پیدا نشدن آب خنک در قطار بگویی و خریداجباری دیگر مواد که به قیمت های فضایی و سطل آشغال هایی که سر شب جمع می شوند تا هموطنان زباله ها را در راهرو ها و میزها و روی ریل ها و مسیر و ایستگاه بریزند تا شرکت های خصوصی کم تر هزینه کنند برای جمع آوری زباله!! و یادت رفت بگویی چرا قطار آشپزخانه دارد اما از میز و صندلی رستوران خبری نیست و همه کوپه شده تا پول بیشتری به شرکت های خصوصی بی نظارت برسد!

 

اگر این هنر نیست پس چیست! اگر این هنر نزد ما ایرانیان نیست پس نزد کیست؟ داستان هواپیما را که دیگر نگو وقتی می نشینی در اتاق خرید بلیط و متصدی می گوید اصلا امکان فروش وجود ندارد چون سایت بسته است و جلوی رویت برای رفقا و همکاران تلفنی بلیط صادر می شود انگار نه انگار! و تو گوش از پا درازتر باور می کنی که امکان ندارد و می بینی که کارپرداز این شرکت حتی از کارپرداز شرکت دیگر بلیط می خرد و پولش را خودش می دهد تا مسافر عزیزی که هموطن تو است اما گرامی تر است بدون زحمت به کارهایش برسد و به حسرت نخورد!

 

و یا داستان پرونده های قضایی که از این اتاق به آن اتاق و از این سال به آن سال می رود یا پرونده های انتظامی که هنوز با قوانین دست و پا گیر چند دهه پیش اداره می شود مانند امضای شهود محلی که انگار این کارت ملی و این همه اداره و ثبت و سند، برای اشتغال زایی ایجاد شده و هر کجا که می روی باید چند نسخه فتوکپی شناسنامه بدهی تنها برای این که پرونده ات چاق تر بشود بی آنکه کسی ببیند! و چند کمد در کل کشور لازم است برای نگهداری از این همه کاغذ بی خود! و یا اگر بخواهی از یک خانم دکتر یک خودرو بخری که دنده عقب می رفته مطب و برمی گشته باید دو نفر شاهد بیایند محضر که شهادت بدهند این ماشین و این مدارک متعلق است به این خانم دکتر چرا که قانون آن در سالهایی تدوین شده که هنوز سجل صادر نمی کردند و زن ها از خانه بیرون نمی آمدند و برقع از صورت برنمی داشتند و دولت قجری دستور داد هر زنی با دوشاهد برود برای ثبت احوال و اسناد!

 

و کدام ایرانی است که از این داستان ها نداشته باشد! وقتی مراجعه می کنی برای گرفتن کارت ملی که جاگذاشته ای در بانک و توپی می شوی بین اداره پست و ثبت اسناد و این قدر می روی و میایی و دولت الکترونیک و تاکسی و ماشین سوار می شوی که کارمندان دو اداره هم مشتاقند بدانند چه می شود دست آخر! و پس از مراجعه به حوزه ریاست و حراست می فهمی که کارتت را داده اند به قسمت امحا که دیگر کارتت را گم نکنی و جریمه بدهی برای کارت المثنی و البته شانس می آوری وقتی متصدی امحا می گوید هنوز نوبت جلادی کارت تو نرسیده و کارت را از پای چوبه اعدام پایین می کشی گرچه می دانی این کارت را فقط صادر کرده اند که کاری کرده باشند و گرنه این شماره ملی قرار نیست در هیچ شبکه ای شناسایی شود و چند دوره کپی همه صفحات شناسنامه و دیگر کارت ها لازم است برای هر کار اداری البته در چند ماهی که قانون عوض نشده و پس از آن دوباره باید پرونده تشکیل بدهی به ویژه اگر پرونده ات گم شده باشد!

 

این است هنر ما ایرانیان که نزد خومان است و بس! مدارک موجود است (صدا، تصویر، متن) اگر مسئولی خواست پیگیری کند و البته از نان خوردن بیافتد! این جا ایران است!


توقیف 9 دی و جمعی از طلاب!


کدام جمع حوزوی ؟!

هفته نامه 9 ىی

نامه ای سرگشاده به دادگاه ویژه روحانیت در سایت ها منتشر شده که عنوان بی امضای « جمعی از طلاب حوزه علمیه قم» را یدک می کشد. این نامه، رسیدگی به اتهامات آقای رسایی را درخواست کرده است!

از آغاز روشن کنم که سخنم برای دفاع از جناب آقای رسایی نیست چه این که مخالفت کسی چون علی مطهری با رفتارها و گفتارهای منحصربفردش با ایشان خود بهترین دفاع است! دغدغه من همین عنوان پرطمطراق « جمعی از طلاب حوزه علمیه قم» است.
در این نامه پس از متنی طوطی وار از تاکید بر جایگاه روحانیت و دادگاه ویژه، جملاتی دیده می شود که باید درباره آن تامل کرد و منتشرکنندگان را نیز به بازنگری در منش رسانه ای  فراخواند.

نوشته اند : «جناب آقای حمید رسایی از چهره هایی است که متأسفانه در عین نداشتن سوابق روشن علمی و حوزوی، در مدت کوتاه نقش آفرینی سیاسی خود، کمتر در مسیر اخلاق و منطق سیاسی قدم برداشته است»؛ نیکو است نویسندگان این نامه، نام خود را نیز اعلان می کردند تا بدانیم از کدام سابقه روشن علمی و حوزوی برخوردارند و استاد اخلاقشان که بوده است؟!

پرسش بعدی این است که این جمع از یک، دو یا چند نفر تشکیل شده؟ و گریبانشان چند بار برای حفظ شؤون روحانیت، پاره شده است؟ برای  نمونه وقتی دردوران کذایی دوم خردادی ها کاریکاتور حضرت روح الله منتشر شد و اعتراض عمومی و قاطبه حوزه را در پی داشت، این جمع کجا بود و چه کرد؟ نکند آن روز به ماست مالی این قضیه پرداخت و گفت ان شاء الله پاک است!

آن روز که یک روحانی نما در کنفرانسی در اروپا ضمن رد احکام دینی مانند حجاب با تاکید بر قرآنی بودن آن، اجازه داد زنی لخت و عور به لباس مقدس روحانیت که آن روز به تن داشت اهانت کند، این حضرات سر در کدام چاه جمکران داشتند؟!

آن روز که فتنه گران، در نشریه مناطق آزاد، علامه مصباح را بهانه حمله خود به روحانیت بصیر و آگاه قرار دادند که تحصن باشکوه طلاب و همدردی  و تاسف بزرگان و مرجعیت  در اعتراض به مهاجرانی ملعون را درپی داشت، این جمع نکند در حال توجیه امور بود و همنوا با آن وزیر فراری می گفت این ها یک مشت دانش آموزند!!

آن روز که به بهانه آزادی، شخص رئیس جمهوکشور و سوگمندانه معمم،  دست مایه طنز و کاریکاتور بود و سایت عبای شکلاتی و نقاشی  خاتمی در حال شطرنج بازی و ده ها تصویر خلاف شأن روحانیت منتشر می شد و مورد تشویق هم بود، حتما آقایان لبخند می زدنند می فرمودند خود کرده را تدبیر نیست!

آن گاه که تصاویر خلاف شأن از دست دادن خاتمی با بانوان منتشر شد، این جمع هنوز در حوزه پذیرش نشده بودند یا در حال تکثیر فتوای مسخره شیخ ساده لوح در حلیت مصافحه با زن اجنبی بودند؟!

از ماجرای فتنه 88 بگویم و آن همه بلاهت ها که در لباس روحانیت صورت می گرفت و گویا مباحثه آقایان به باب شأن روحانیت نرسیده بود یا هنوز مشق سیاست نکرده بودند؟ گرچه در این باره یادداشتی با عنوان « خلع لباس فتنه گر » نوشتم اما گویا این طلبه سیرجانی است که درست مخالف شأن روحانیت عمل کرده و به زمین خواری اعتراض دارد!

راستی چرا آن زمان که طلبه ای به جرم پرسش از عالیجناب هاشمی رفسنجانی در مراسم سالگرد 15 خرداد بازداشت شد و محاکمه اش عقب می افتاد تا آثار نوازش  برادران خوش اخلاقمان، بهبود یابد کسی نامه نوشتن یاد نداشت؟

آورده اند : «کناره گیری ائمه بزرگوار جمعه شهر مقدس قم تنها یکی از نتایج خسارت بار این میدان داری است که در سطح کشور نیز با وسعت دیگری دنبال می شود» ! نسبت دادن چنین مسائل بی ربطی در روز روشن یا شب مهتابی از باب رطب و یابس است یا کوچه ی من نبودم !

در یادداشت « بیت الغزل مرجعیت» یادآور شده ام که شیخنا الاستاذ حضرت علامه جوادی آملی حفظه الله آخرین خطبه خود را غزل خداحافظی از امامت جمعه و بیت الغزل آن را مرجعیت خوانده اند که به حق بود و شایسته و نیز در باره خطبه غراء استادم حضرت آیت الله استادی در یادداشت « خطبه های تقوا» ضمن تذکراتی نوشتم که توصیه پزشکان در کناره گیری کلی ایشان از فعالیت های اجتماعی و پرهیجان در این تصمیم به اذعان حضرتشان موثر بوده که امید شفای عاجل داریم، گرچه فتنه گران غرق شده در زبد، به هر حشیشی تشبث کردند اما طرفی نبستند چه رسد به جمعی که تکرار مکررات را تکرر می فرمایند.

و اتهام زده اند : « با مواضع حرمت شکنانه خود نسبت به علمای اعلام و مسئولان متعهد نظام سهم زیادی در شکل گیری و رشد جریان انحرافی داشته اند، اکنون به منظور رهایی از نگاه آکنده از سؤال افکار عمومی، متوسل به ترفند نخ نما شده فرار به جلو شده و فاز دیگری از پروژه تهمت و تخریب را دنبال می کنند»

و می پرسم در پروژه تهمت و تخریب شمایان که لابد عین صواب است و ثواب هم دارد!  نباید مشخص شود آن علما و مسئولان گمنام تر از شما کیانند؟ جریان نخ نمای انحرافی که از روز اول دولت نهم سرو دم می جنباند و مورد اعتراض همین متهم شما جناب آقای رسایی بود. خود نیز در چند یادداشت از جمله «سنگی در چاه» نسبت به آن هشدار داده بودم بماند بزرگانی چون حضرت آیت الله مصباح که به حق شاگرد خلف شهید بزرگوار مطهری مظلوم هستند و بسیار پیش تر از آن که آقایان بدانند انحراف چیست و فرقه کدام است و جریان چیست، هشدارهای پنهان و آشکاری دادند و فرمودند که مشروعیت همین رئیس جمهور مکتبی به تنفیذ مقام ولایت فقیه است. شاید سن آقایان اقتضا نمی کرده است که در دوران دوم خردادی ها مشایی های دوران را شناسایی کنند و از امثال ابطحی و پدرش سخن بگویند اما ناگهان پس از خوابیدن غبار فتنه با یاران دبستانی خویش برای دادگاه ویژه انشا می نویسند که علم بهتر است یا ثروت؟

نوشته اند : « اینک که پرونده تخلف وی در نشریه 9 دی از سوی هیأت نظارت بر مطبوعات جهت پیگری به دادگاه ویژه روحانیت ارجاع شده، انتظار آن است که بدون در نظر گرفتن جایگاه حقوقی و وابستگی های سیاسی، پرونده اتهامات سابق ایشان در آن دادگاه نیز مورد رسیدگی قرار گیرد»

این که ناگهان این هیئت به بهانه بازنشر یک کاریکاتور بی هیچ تذکری دستور توقیف بدهد و آن جمع کذایی چنین درخواستی از دادگاه ویژه روحانیت داشته باشد جای بسی تامل است. اگر قرار بود تنها یک دلیل برای گردهمایی جریان فتنه و جریان انحرافی بیاوریم به نظرم کافی بود تحلیلی از همین کنش و واکنش های ناگهانی داشته باشیم تا بدانیم اوضاع از چه قرار است اما نقطه حساس این عبارت همین « پرونده اتهامات سابق » است که رمزگشای خوبی است.

اهل سیاست خبر دارند از محفلی در قم که عضوی معمم نیز دارد و داستان های هزار و یک شبش و پرونده ای که سهم آقای رسایی از آن برائت بود اما "سنگ پا صفتی"  بد آفتی است. محفلی که به اصطلاح از اصولگرایان طرفدار نامزد مشترک اصلاح طلبان و اوباما تشکیل یافته است از سر لج بازی! راست های چپ کرده ! انگار که بگویی " کربلایی صدام" یا " حاج آقا ملک عبدالله" .

شاید آن نامه را همین جمع نوشته یا فرمایش کرده که بنویسند اما مهم نیست چون حزب اللهی ها باید کتک بخورند حتی در انقلاب و مگر نخوردند در جبهه ها وقتی بنی صدر فرمانده کل قوا بود! این فتنه و فتنه فرمایان که دیگر کسری از آن بی شمارپنداران دیروز  هم نیستند.

این جمع آن جمع و آن جمع ها بدانند 9 دی، نام سابق یک تونل ناقص الخلقه شهر قم  نیست نام یک نشریه مغضوب هم نیست؛ نام یک حماسه است که خوب گلوی منافقان را فشار می دهد و این حماسه ادامه دارد تا جمعه ای  که تعطیل نخواهد بود.
             
             والسلام


دست خالی دست خاکی!


فرشچیان، خواست   صحنه «در و دیوار» را بکشد!

قلم شکست و رنگ ها مات شدند!

دخترش آمد کنار بابا و   اشک و غم را دید ... دست بسته و خالی ...!

دست خود را روی تربت زد و تیمم کرد ...

... روی بوم   نقش یک دست خاکی را حک کرد.

بوم هم میخ و تخته داشت اما

 این تمام داستان یک مادر بود!

 

ایام فاطمیه

1390 شمسی

 


هرچه بگندد نمکش می زنند!

هرچه بگندد نمکش می زنند!


وای به روزی که بگندد نمک!

 

 


هنوز اذهان جامعه از ماجرای «هاله نور» پاک نشده است. ماجرا از این قرار بود که برادر ارزشی و اصولگرا و خدوم ملت، دکتر محمود احمدی نژاد از یکی از سفرهای پیروزمندانه خویش بازگشته و البته گزارش سفر خود را در سفری به قم به محضر علما ارایه می داد. اما این سفر قم آن چنان پیروزمندانه نبود چون شیاطین داخلی با ترفندی توانستند فیلمی از یک دیدار منتشر کنند که در آن رئیس جمهور محترم چنان با حرارت از دستاوردها سفر سخن می راند که فراموش کرده بود در محضر حکیمی نشسته و آن حکیم همان کسی است که پیام خداجویانه و پیامبرمنشانه حضرت روح الله را به رهبر کمونیست های عالم ابلاغ کرده و هرگز این چنین جو گیر نشده است! باری گویا برادر احمدی نژاد در حال تکرار تجربه معنوی جلسات مرشد کل مشایی عقل کل بود!

این شده که ملامت ها شنید حتی از کسانی که خود در این وادی ها ید و بیضای سامری داشتند و زمین و زمان را به هم می بافتند اما اینک خوب بهانه ای یافته بودند.گرچه آن بزرگ رفتاری کریمانه داشت برخلاف آنان که در دل مرض داشتند.

این گذشت تا این که هر از گاهی خطیبی و مداحی سخن از فلان خواب و رؤیا زد و این یکی از چپ برخاست و امام را دید که فلان فرموده و این یکی از راست برخاست که در شب انتخابات فلانی را دیده!

با انتشار فیلم واره ای در باره علائم ظهور، این بار گل تازه ای در جهان تخیلات لیان شامپویی و جومونگی شکوفا شد و مامور مخصوص در قالب لوح فشرده آهسته آهسته سکان کشتی دولت را از ساحل صخره عدالت به جزیره خضرای انتظار چرخاند!
این لوح فشرده نه یک شبه که در طول سالیانی گسترده از ساده لوحی مخاطبانی کم سواد و خطیبان و رسانه های کم مایه تولید شد.
همه این مصیبت ها یک طرف، مصیبت کسب درآمد از چاه جمکران و دوستی با ملت ستمدیده اسرائیل و رایحه سفره هفت سین باستانی و باستان گرایی و اسلام ایرانی و هویج فرنگی یک طرف!

اما همه این خرافه گرایی ها و انحرافات را می توان بلعید و گردن شیطان سیاست باز و انسان خطا کار انداخت اما به شرطی که عالمان ربانی همواره در جامعه به وظیفه الهی خویش عمل کنند و بی آن که به ملامت ملامت گران توجه داشته باشند، رسالت تبیین و روشنگری را به انجام برسانند تا حق از باطل شناخته شود و سامری و قارونی و فرعونی از اتحاد خویش طرفی نبندند!

اما وای برما در آن روزی که بگندد نمک!

چندی است فیلمی از اظهارات یکی از بزرگان دین منتشر شده که بی تردید دستمایه اهانت و مضحکه را برای کوردلان فراهم کرده است. این خبط بزرگ که شاید در طول سالهای پس از انقلاب، نمونه نداشته باشد چنان ظاهری زننده دارد که درون مایه اش را پنهان و تحلیلش را دشوار خواهد کرد.

آن چه دربیانات این عزیز ابن عزیز شهید، در یک جمله بیان شده این است که شخص مقام معظم رهبری هنگام تولد، ذکر یا علی گفته اند!

اول این که بیان و اصولا امکان چنین مطلبی در باب ائمه اطهار و اولیاء الله در جمع عموم و اذهان آنان ، محل بحث و خلاف احتیاط است چه رسد به افراد دیگر که واقعا باید پرسید کدام ضرورت و واجب عینی این عزیز را وادار به چنین سخنانی کرده است؟

ثانیا با بیان چنین اوصاف عقل ستیز و دشمن پسند در پی کدام تکلیف شرعی و دفاع از چه هستیم؟ آیا تقدس تراشی های ناشیانه و دفاع بد از ساحت ولی فقیه، حرکتی در مسیر تخریب بنیان افکار و اعتقادات مذهبی و پاک جوانان نیست؟

ثالثا کدام مجتهد و کدام مسلک اجتهادی و روایی و حدیثی به ما اجازه داده است این چنین از واقعه ای شبهه ناک با یقین سخن بگوییم؟ در واقع اوج فضاحت این گفتار که در فیلم به خوبی مشهود نیست به همین نکته برمی گردد.
توضیح این که اگر با دقت فرمایش این سخنران محترم که از جایگاهی مهم نیز برخوردار است را مرور کنیم درمیابیم ایشان روشی نوین در پرداخت مباحث اعتقادی را از طریق نقلی ، ابداع کرده اند!!!

این روش با تفسیر مدل روایت گری ایشان هویدا می شود:
ایشان حادثه ای را  از یک خانم محترم نقل می کنند که او از یک خانم سالخورده( که گویا از نظر روحی و فکری نیز به علت کهولت سن و بیماری در وضع مناسبی هم قرار ندارد ) شنیده است که این حادثه هم مربوط به دوران خردسالی وی بوده است. این حادثه هم چیزی نیست مگر سخنی که از یک قابله شنیده است!! و آن قابله در هنگام وضع حمل زن بابای این دخترک دیروز و پیرزن امروز فریاد زده : علی به همراهت یا نگهدارت! ( قریب به این مضمون) و پس از پرس و جو ، گویا گفته باشد که نوزاد هنگام ولادت نام علی را به زبان آورده است!!!!

مشاهده می کنید چه مدل جالب و شگفتی ارایه شد؟! یک دختر، سخنی را از یک قابله شنیده در باره حادثه ولادت برادرش از زن بابایش و اکنون پس از سالیان دراز آن را برای یک خانم محترم تعریف کرده و او هم به مناسبتی به امام جمعه شهر قم و متولی حرم حضرت معصومه سلام الله علیها گفته و این جناب هم حالا در حضور مردم پرده از چنین راز شگفتی برداشته است!

براستی ما در کجا ایستاده ایم؟