ذبح عظیم!

سه روایت تاریخی بی هیچ مقدمه و مؤخره:
1. پیامبر خدا محمد مصطفی صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرمود: « انا بن الذبیحین‏» یعنى‏ اسماعیل بن ابراهیم خلیل الرحمن و عبداللَّه بن عبد المطلب.
« اما عبد اللّه بن عبد المطلب پدر آن بزرگوار است و تفصیل آن این است‏ که عبد المطلب را فرزندى نبود وقتى بحلقه در کعبه آویخت و دعا کرد که خداوند عز و جل ده پسر باو عطا کند و نذر کرد که اگر ده پسر باو خداوند عنایت کند یکى از آنها را قربانى کند.
دعاى او بهدف اجابت رسید خداوند ده پسر باو عطا کرد گفت که چون حق تعالى دعاى مرا مقرون باجابت فرمود من هم باید بنذر خود وفا کنم پس فرزندان خود را داخل کعبه نمود و قرعه زد میان آنها قرعه به نام نامى عبداللَّه پدر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بیرون آمد و چون عبد اللّه را بیش از همه فرزندان دوست میداشت ثانیا قرعه زد باز بنام عبد اللّه بیرون آمد ثالثا قرعه زد باز باسم عبد اللّه بیرون آمد عبد اللّه را گرفت و او را حبس کرد و عزم کرد او را قربانى کند قریش جمعیت کردند و او را ممانعت کردند از این عمل زنان عبد المطلب گریه و زارى میکردند و صیحه مى‏کشیدند تا آنکه دختر عبد المطلب پیش آمد و گفت اى پدر فکرى بخیال من رسیده است که مى‏شود عذرى شود از براى تو میان تو و خدا در باب کشتن فرزند خود گفت اى دخترک چه عذرى به نظر تو رسیده است تو دخترى هستى مبارکه و میمونه گفت شتران چرنده که دارى بیاور و قرعه بزن بنام عبد اللّه و شتران تا پروردگار از تو خوشنود شود عبد المطلب فرستاد شتران خود را حاضر ساخت و ده شتر از میان آنها جدا کرد و قرعه زد بنام آن شتران و عبد اللّه قرعه بنام عبد اللّه بیرون آمد پیوسته ده شتر ده شتر زیاد میکرد و قرعه میزد بنام عبد اللّه بیرون مى‏آمد تا این که رسید بصد نفر شتر پس قرعه به نام شتران بیرون آمد بیک مرتبه چنان صداى تکبیر قریش بلند شد که کوه تهامه به لرزه در آمد عبد المطلب گفت نمیشود این مطلب تا من سه مرتبه قرعه نزنم پس سه مرتبه قرعه زد بنام شتران بیرون آمد چون مرتبه سیم قرعه را تمام کرد زبیر و ابو طالب و سایر برادران عبد اللّه را از زیر پاى عبد المطلب بیرون کشیدند و او را بر دوش گرفتند و چون عبد المطلب صورتش را بر روى خاک گذاشته بود پوست صورتش کنده شده بود و او را بلند میکردند و میبوسیدند و خاکى که بر لباس و بدن او نشسته بود میریختند و عبد المطلب أمر کرد شتران را در خروره نحر کنند و خروره موضعى است میان صنعا و مروه که در آن موقع بازار مکه بود و معروفست و عبد المطلب جمیع شتران را نحر کرده و از آن شتر چیزى تصرف نکرد ... و اگر عمل عبد المطلب حجت نبود و قصد او بر قربانى کردن فرزندش عبد اللّه مثل قصد ابراهیم‏ خلیل الرحمن در قربانى کردن فرزندش اسماعیل نبود پیغمبر فخر نمیکرد به نسبت دادن خود را باین دو نفر و نمیفرمود انا بن الذبیحین‏»

2. « اما اسماعیل آن پسر بردبار و حلیم است که حقتعالى مژده داد ابراهیم (علیه‌السلام) را بوجود او و چون باوان بلوغ رسیده و در جوانى و خوشروئى عدیل و نظیر نداشت ابراهیم باو گفت اى پسرک من پیوسته در خواب مى‏بینم که ترا ذبح میکنم یعنى پیاپى در خواب خطاب الهى بمن میرسد که داغ فراق چون تو فرزندى بر دل بریان نهم و ترا بزخم بیدریغ قربانى کنم پس بنگر در این کار چه چیز مى‏بینى اسماعیل عرض کرد راضى هستم برضاى خدا اى پدر بزرگوار بکن آنچه مأمورى و بجاى او آنچه در خواب ترا نموده‏اند و اسماعیل نگفت اى پدر مکن آنچه مى‏بینى چون اگر این طور گفته بود کشف از عدم رضاى او مى‏نمود زیرا که پدر قتل پسر را نمى‏پسندد اى پدر زود باشد که بیابى مرا در این امر اگر خداى من بخواهد از صبرکنندگان بر ذبح یعنى اگر توفیق سبحانى قرین حال من باشد متحمل این بلیه عظیم شوم و اصلا جزع نکنم چون که ابراهیم (علیه‌السلام) بر ذبح او عزم نمود و مصمم شد و اسباب ذبح فراهم آورد حقتعالى فدا فرستاد از براى او بذبح عظیم و ... حقتعالى بدون اسباب بید قدرت ایجاد کرده بود تا این که آن را فداى اسماعیل قرار دهد پس تا روز قیامت هر چه در منا فدا خواهد شد فداى اسماعیل است و این یکى از آن دو ذبح است ... و هر جهتى باعث شد که اسماعیل را خداوند نگذاشت قربانى شود بهمان جهت عبد اللّه را نگذاشت قربانى شود و آن جهت این بود که وجود مبارک حضرت ختمى مرتبت (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در صلب آنها استقرار داشت پس ببرکت وجود پیغمبر و ائمه علیهم السلام خداوند این حکم را از آنها مرفوع ساخت پس این سنت در میان مردم جارى نشد که اولاد خود را قربانى کنند و اگر نه این بود بر جمیع مردم واجب میشد که در هر عید قربان اولاد خود را قربانى کنند بجهت تقرب درگاه حضرت حق سبحانه پس هر چه در عید قربان مردم بجهت قرب خداوند قربانى کنند فداء اسماعیل است تا روز قیامت»

3. « از فضل بن شاذان مروى است که گفت از حضرت رضا (علیه‌السلام) شنیدم که میفرمود هنگامى که حقتعالى حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) را امر فرمود که جاى فرزندش اسماعیل بره که از براى او فرستاده بود قربانى کند ابراهیم (علیه‌السلام) از خداوند آرزو کرد که کاش فرزند خود اسماعیل را بدست خود در راه خدا قربانى میکردم و کاش مأمور نشده بودم بقربانى کردن بره جاى اسماعیل تا اینکه قلب من رجوع کند و قلب پدرى شود که عزیزترین فرزندان خود را بدست خود در راه دوست قربانى کند و باین سبب درجه‏هاى او بلندتر شود از کسانى را که حقتعالى بآنها ثواب عطا فرموده بجهت نزول مصائب بآنها حقتعالى وحى بسوى او فرستاد که اى ابراهیم از مخلوق من کیست دوست‏تر بسوى تو عرض کرد پروردگارا این همه مخلوق را که آفریدى احدى را بیش از حبیب تو محمد مصطفى (صلی‌الله‌علیه‌وآله) دوست‏تر ندارم حقتعالى باو وحى فرستاد که آیا او را بیشتر دوست میدارى یا خود را عرض کرد بلکه او را فرمود فرزند او را بیشتر دوست میدارى یا فرزند خودت را عرض کرد بلکه فرزند او را فرمود قربانى شدن فرزند او بر دست دشمنان او از روى ظلم بیشتر دل ترا بدرد مى‏آورد یا قربانى کردن فرزند خود را بدست خود در اطاعت من عرض کرد بلکه قربانى شدن فرزند او بر دست دشمنان او بیشتر دلم را بدرد مى- آورد فرمود اى ابراهیم طائفه را گمان برسد که از امت محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) باشند و بکشند فرزند او حسین را بعد از او بجور و ستم مانند آنکه بره را ذبح کنند یعنى قتل آن حضرت نزد آنها عظمى ندارد و مستوجب شوند باین سبب سخط و غضب مرا پس فریاد و فغان ابراهیم (علیه‌السلام) بلند شد و دل او بدرد آمد و شروع کرد بگریه کردن پس خطاب از مصدر جلال الهى رسید که اى ابراهیم جزع و فغان تو را فداى فرزندت اسماعیل قرار دادم مثل آنکه اسماعیل را بدست خودت فدا کرده چون بر حسین (علیه‌السلام) و قتل‏ او گریه کردى و واجب گردانیدم از براى تو بلندترین درجات کسانى را که ثواب دادم بجهت مصائب و این است تفسیر قول حقتعالى که میفرماید وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم‏»
ـــــــــــــــــــــــــــــ
منبع : عیون أخبار الرضا ع-ترجمه آقا نجفى، ج‏1، ص: 151 تا 154